کد مطلب:12370 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

جنگ بدر و مقدار و میزان نیروها
«یا أیهاالنبی حسبك الله و من اتبعك من المؤمنین. یا أیها النبی حرض المؤمنین علی القتال، ان یكن منكم عشرون صابرون یغلبوا مأتین، و إن یكن منكم مائة یغلبوا ألفا من الذین كفروا بأنهم قوم لایفقهون».

انفال / 64 و 65

ترجمه: ای پیامبر گرامی، تنها خدا تو را كفایت است و مؤمنانی كه از تو پیروی كردند. (از كافران و منافقان انتظار یاری مدار). ای پیامبر گرامی، مؤمنان را بر مبارزه و جنگ ترغیب كن كه اگر بیست تن از شما صابر و استوار باشند بر دویست تن از دشمنان غالب خواهند شد. و اگر از شما صد تن باشند بر هزار تن از دشمنانی كه راه كفر را در پیش گرفته اند پیروز خواهند شد. زیرا آنها گروهی هستند كه در راه فهم و اندیشه گام برنمی دارند.

آیا مبارزه مسلحانه ای كه چاره ای از آن نیست در كدام یك از جبهه های سه گاه شروع می شود؟ مبارزه ای كه برای تضمین وتأمین موجودیت اسلامی وحمایت از آزادی عقیده اسلامی صورت می گیرد؟ این مبارزه مسلحانه قطعا با یهود نیست. زیرا نه



[ صفحه 201]



طبیعت و خوی آنها مبارزه را ایجاب می كند و نه در امكان و قدرت آنهاست. با منافقان هم این مبارزه نخواهد بود، در حالی كه بیماری نفاق در مرحله ابتدایی و بذرافشانی آن می باشد. چیزی كه از ظواهر و نشانه هایش آشكار می شود تهیه و تدارك آن، یا چشم پوشی از آن، برای اجتناب از بازكردن جبهه خطرناكی است در مجتمع اسلامی مدینه، و نیز برای آن است كه اسلام از دشمنان بت پرست خود و یهود فراغت پیدا كند. البته برخورد مسلحانه اسلام با دشمنانی است از كفار قریش كه غیر از اسلام در مقابل خود نیروی دیگری را بشمار نمی آورد، با كوشش زیادی كه در دور نگهداشتن خود از جنگ بكار می برد، برای حفظ صلح در ام القری و امنیت حدود و مرز حرمت خانه قدیمی خدا، كعبه.

در محاسبه و تصور بت پرستان قریش این بود كه: از تعدد اندك مؤمنان در مرحله نخستین، در سرزمین بعثت، بدون نیاز به جنگ و خونریزی فارغ و آسوده خیال می باشند. آنچه قریش را فریب داد این بود كه: پیامبر اسلام (ص) حدود سیزده سال در مكه توقف نمود، و حال آنكه سلاحی جز عقیده و ایمان در اختیار نداشت. و طاغوتیان مشرك جز با كلمات پروردگارش روبرو نمی شدند.

اما طبیعت اوضاع و جریانات، مبارزه سخت و قطعی را برای مسلمانان ثبت نمود، و سرنوشت این مبارزه را هم از همان میدان برخورد سخت نخستین، در مكه مقرر ساخت؛ اگر چه بعدا روشن شد كه این میدان مبارزه برای روز فتح مكه، سال هشتم هجرت مسلم و قطعی شده است.

آیا تاریخ چه نگرانی داشت اگر برای حركت دعوت اسلامی، در آن وقت كه مسیر خود را از سپیده دم بعثت شروع می كرد مقداری توضیح منطقی می داد؟ و در نتیجه مصطفی و آنان كه ایمان آورده بودند و همراه حضرت بودند صدمه بت پرستان متجاوز و بدخوی را تحمل می كردند؛ بی آنكه به آنان اجازه داده شود كه با بت پرستان بجنگند؟

نباید گمان كرد كه مؤمنان بلحاظ ترس از مبارزه، جنگ را خوش نداشتند. در حالی كه هم اینان بودند كه دنیا را در مقابل آخرت دادند، و با مصطفی بیعت كردند كه در راه خدا با مال و جانشان، و همراه با او جهاد كنند. در میان آنان كسی نبود كه در دین خدا داخل شود مگر آنكه بر منطق و دلیلی روشن از جانب پروردگارش متكی بود. مهاجران



[ صفحه 203]



از خانه هایشان خارج شدند، و از اموالشان گذشتند. و انصار كه یاران پیامبر در پیمان عقبه كبری بودند با پیامبر بیعت كردند كه اموال مشركان را بگیرند و اشرافشان را بكشند. اگر در جریان عقبه كبری به یاران خود نمی فرمود كه:«ما فعلا مأمور و مجاز به جنگ با بت پرستان نیستیم، و شما به منازلتان بازگردید» آرزو داشتند كه در همان روز عقبه كبری با بت پرستان به جنگ برخیزند.

به این ترتیب آن تفسیر و توجیه هم وجود نخواهد داشت كه: مؤمنان در مورد جنگ با دشمنان تردید داشتند، و یا از نیرو و كثرت عددشان می ترسیدند. بلكه سنت خدای سبحان چنین اقتضا می كرد كه آن جنبش و حركت نخستین در مكه ادامه پیدا كند؛ بی آنكه جنگی در كار آید. تا آن كس كه خواهان حقیقت و ایمان است از روی عقیده خالص و با آزادی و رضایت كامل ایمان بیاورد. مبتلا شدن به صدمه ها و آزارهای مشركان هم امتحانی بود برای خالص گردیدن مؤمنان و وسیله ای برای پاره كردن پرده غفلت از جلو دیدگان قریش بود، كه بفهمند این فداكاریها و مقاومتها جز از ایمان و اتكای به حق ممكن نیست بوجود آید.

آیات قرآن پی درپی نازل می شد، و كار مهم و رسالت رسول منحصر و محدود به تبلیغ بود: با آیات قرآن مردم را به وسیله دلایل محكم و پند و موعظه نیكو دعوت به راه خدا می نمود، و آن كس كه می خواست با خلوص و به میل و اختیار خود به اسلام وارد می شد، بدون آنكه فریب و اكراه و یا تحمیلی در كار باشد.

در قانون و منطق زندگی هیچ گاه عجیب و بعید نبوده كه عده اندكی مؤمن بر تعداد زیادی كافر غالب و پیروز گردد. اما اسلام با بیانیه خود كه در باب آزادی عقیده و نبودن اجبار و اكراه در دین، بصورت اصلی از اصول دعوتش صادر كرد، از قریش و موالی ساكن در مكه و از پیشگامان انصار، نخستین ارتش جمعیت خدا پرستان را از افراد صافی و مخلص برگزید؛ از افرادی كه در فكر آن نبودند تا سود و یا زیانی را در این راه حساب كنند. بلكه با اراده پاك و خالصشان، از اعتقادی محكم و پابرجا و وجدانی آزاد به دعوت كننده اسلام پاسخ مثبت دادند. لذا مردمی نبودند كه در این راه از سرزنش خرده گیران هراسی به خود راه دهند، یا در طریقی كه ایمان یافته اند كه راه حق و از جانب پروردگارشان بود مرگ را بحساب آورند. ایمان صادقشان آنان را به قوت و



[ صفحه 204]



نیروی بی مانندی مجهز كرده بود كه اثرش تا قلب میدان جنگ با كفار قریش نفوذ یافته بود. بر اثر همین نیرو بود كه كمك پی درپی به سپاه مؤمنان می رسید، و بنیان بت پرستی پیش از آنكه در برخورد مسلحانه با اسلام روبرو شود از هم پاشید؛ برخورد مسلحانه ای كه طبیعت اوضاع آن را حتمی كرده بود، و مسلمانان اجازه یافتند كه برای تحكیم و استوار ساختن اصل آزادی عقیده و جدیت در باب حرمتهای الهی، و نیز برای دفع آزار و شكنجه ای كه بنا حق بر آنها وارد می شد به جنگ برخیزند.

به این ترتیب سرنوشت اسلام معین و استوار گشت، در حالیكه حق بر باطل پیروز شد، و آن را ناتوان و ناچیز ساخت، و نور ایمان تاریكی كفر و شرك را از میان برد، و ابرهای تیره بت پرستی را از آسمان ام القری (مكه) و خانه خدا به كلی كنار زد و محیط زندگی را روشن و تابناك ساخت.

جنبشها و تحركات نخستین این برخورد مسلحانه در میدان جنگ بدر بوجود آمد، البته واقعه جنگ بدر بدون مقدمه پدید نیامد، بلكه پیش از هشدارهایی پی درپی و متعدد، میان محل بعثت و محل هجرت روی هم جمع شده بود، و از قطعی بودن نبرد میان اسلام و بت پرستان آشكارا خبر می داد. زیرا طبیعت اوضاع و جریانات عالم هیچ گاه این گونه نبوده و نیست كه حق وباطل با یكدیگر آشتی وسازش كنند.

آری، به مسلمانان اجازه داده شد كه پس از پایداری و تحمل های طولانی به جنگ با دشمنان خدا برخیزند. اما با وجود این مطلب، جنگ در سال اول هجرت شروع نشد؛ بلكه آن سال در راه جمع شدن برای جهاد، و متشكل كردن افراد برای مجتمع اسلامی در مركز آن یعنی مدینه سپری شد، و نیز در راه روشن شدن ابعاد میدان جنگ در منطقه ای كه تا زمان بعثت و برای مدت پنج قرن پیش از آن گرگهای یهود در آن به گردش و چرا مشغول بودند.

برای مهاجران و انصار آسان نبود كه در موسم حج، در سال اول هجرت به مكه بیایند. زیرا میان آنان و ادای فریضه حج و رهسپار شدن به سوی خانه خدا حقیقة مانع ایجاد شده بود؛ خانه ای كه مشركان بر آن تسلط یافته بودند، و ساحت آن را از بتهایشان



[ صفحه 205]



پر كرده بودند، و آنجا را برای همه بت پرستان آزاد و مجاز گذاشته بودند، و مؤمنان را كه صاحب این خانه را عبادت می كردند و هیچ چیزی را شریك او نمی ساختند مانع می شدند. با طلوع سپیده دم سال دوم هجرت مصطفی (ص) ورود به جنگهای كوچك را شروع نمود [1] تا بدین وسیله سپاه خود را كه از خدا پرستان بودند آموزش لازم و مهارت كامل دهد، و شكوه و عظمت اسلام را در وضع و موقف جدید تدریجا محكم و پابرجا سازد. همان گونه كه آن حضرت مأمور كردن و فرستادن گروههای كوچك جنگی را شروع نمود [2] تا منطقه میان مكه و مدینه را بپیمایند: منطقه نخستین از این دو كه مركز بت پرستی عربی بود (یعنی مكه)، و منطقه دوم كه مركز دعوت اسلامی بود (یعنی مدینه).

این گروههای كوچك جنگی (سرایا) قصد و آهنگ جنگ و نبرد مسلحانه را نداشتند. بلكه اینها گروههای گشتی و اطلاعاتی بودند كه فعالیتها و آمد و رفت افراد قریش را در منطقه حجاز زیرنظر قرار می دادند.

نخستین سرایا، سریه «عبیدة بن حارث» مأمور آبادیهای مشرف بر حجاز بود كه با جمعی از قریش روبرو شدند. و میان آنان برخوردی پیش نیامد. اما «سعد بن ابی وقاص» از لشكر سریة تیری به سوی مخالفان رها كرد. و آن اولین تیری بود كه در اسلام رها شد. سعد بن ابی وقاص با این تیراندازی قدرت نمایی كرد، و در حالی كه كار خود را بااهمیت می شمرد این دو بیت را خواند:



الا هل أتی رسول الله انی

حمیت صحابتی بصدور نبلی



فمایعتد رام فی عدو

بسهم یا رسول الله مثلی



ترجمه: 1- آیا به رسول خدا (ص) خبر رسید كه من با رهاكردن تیر خود به سوی دشمن از یارانم حمایت نمودم؟

2- ای رسول خدا، تاكنون هیچ تیراندازی مانند من چنین تیری در میان دشمن رها نكرده است.



[ صفحه 206]



پس از سریه «عبیدة بن حارث» مصطفی (ص) سریه عمویش «حمزة بن عبدالمطلب» را در گروه سی نفری از سواران مهاجر به سیف البحر فرستاد. و سریه سعد بن ابی وقاص به دنبال آن آمد، تا نهایة در سرزمین حجاز به آن رسید. و سپس برگشت در حالی كه با كید و خدعه ای روبرو نشده بود.

پس از آن سریه «عبدالله بن جحش» پسر عمه مصطفی (ص) یعنی پسر «امیمة» دختر عبدالمطلب بود. از این سریه بود كه شراره هایی كه آتش نهفته را روشن ساخت زبانه كشید، و در میدان جنگ بدر برافروخته و مشتعل شد.

عبدالله بن جحش در یك گروه هشت نفری از مهاجران، در اوایل ماه رجب از سال دوم هجرت برای انجام مأموریت خارج شد. و رجب از ماههای حرامی است كه جنگ در آن جایز نیست. فرمان مصطفی به پسر عمه اش این بود كه سریه را حركت دهد تا به محلی به نام «نخلة» مابین مكه و طائف كه رسید فرود آید، و در آنجا قریش را زیرنظر بگیرد، و از اوضاع آن كسب اطلاع كند. در منزلی میان راه وضعی پیش آمد كه «سعد بن ابی وقاص» و «عتبة بن غزوان» از آن محل خارج شدند تا به جهت شترشان كه گم شده بود موضوع را اعلام كنند. آن دو پس از اعلام برگشتند. اما به منزلی كه سریه آنان بود مراجعت نكردند، و معلوم شد كه قریش با خدعه و نیرنگی آن دو را گرفته و اسیر نموده اند. فرمانده سریه به وسیله افرادی از مهاجران كه همراهش بودند براه افتادند تا به «نخلة» یعنی همان مكانی كه مصطفی (ص) به او فرمان داده بود رسیدند. در آن هنگام كاروان تجارتی قریش از آنجا عبور می كرد كه «عمرو بن حضرمی» در آن بود. مسلمانان بلحاظ حفظ احترام ماه حرام خود را از جنگ بركنار داشتند. اما با رویارویی این دو گروه خودداری از برخورد مسلحانه ممكن نشد. «واقد بن عبدالله» كه ازیاران و صحابه پیامبر بود تیری رها نمود. این تیر به «عمرو بن حضرمی» اصابت كرد و او را كشت.

در آن هنگام كه این جریان روی داد، قریش از كاروان و كشته خود و نیز از آن دو اسیرش چشم پوشید، و فرار كرد، و سریه پیامبر پیروزمندانه و با غنائم جنگی و آن دو اسیر به مدینه بازگشت، و حال آنكه امیدش آن بود كه برای آزادی دو اسیر خود یعنی: سعد بن ابی وقاص و عتبة بن غزوان آن دو اسیر را بعنوان فدیه بدهد. خلاصه آنكه: سریه بسوی مدینه رهسپار شد اما نزدیك به مدینه شده بودند كه به شادی و شادمانی این



[ صفحه 207]



پیروی با هدایایی از انواع طلا مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

مصطفی (ص) به پسر عمه اش فرمانده سریه فرمود: «من به شما دستور ندادم كه در ماه حرام جنگ كنید» این جمله را فرمود و از غنائمی كه سریه آورده بود روی بگردانید، و دو اسیر قریش را هم از خود دور ساخت.

با این برخورد، عبدالله بن جحش و یارانش به گمانشان این آمد كه راه گناه و هلاكت را در پیش گرفته اند. یاران پیامبر هم، از مهاجران و انصار شدیدا آنان را سرزنش كردند. و جمله ای را كه قریش در مكه به آنان گفت نقل نمودند كه: «محمد و یارانش حرمت ماه حرام را از میان بردند، و جنگ را در آن حلال شمردند».

افعی های زهرآگین یهود مخفیانه و دزدانه از لانه ها بیرون آمدند، و در حالی كه كلماتی مبهم را در قالب كینه و انتقامجویی بر زبان می راندند در اطراف مدینه به گشت و گذار پرداختند، و چنین می گفتند:

«عمرو بن الحضرمی، كه واقد بن عبدالله او را كشت.

«عمرو می گفت: جنگ عمری طولانی یافته است.

«الحضرمی می گفت: جنگ روی آورده است.

«واقد گفت: جنگ شعله ور شده است».

این اوضاع و جریانات ادامه داشت تا اینكه قرآن كریم آن وضع پیچیده و مبهم را بكلی از میان برد، و با كلمات و آیات كه حقایقی را روشن می ساخت به تمام ستیزه جوییها و جدلها پایان داد:

یسألونك عن الشهرالحرام قتال فیه، قل قتال فیه كبیر و صدعن سبیل الله و كفر به و المسجدالحرام، و اخراج اهله منه اكبر عندالله، والفتنة اكبر من القتل و لایزالون یقاتلونكم حتی یردوكم عن دینكم ان استطاعوا، و من یرتدد منكم عن دینه فیمت و هو كافر فأولئك حبطت اعمالهم فی الدنیا والاخرة، و أولئك أصحاب النار هم فیها خالدون(217)ان الذین آمنوا والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله، اولئك یرجون رحمت الله، والله غفور رحیم».(218)

بقره / 217 و 218



[ صفحه 208]



ترجمه: 217- ای رسول ما، از تو راجع به جنگ كردن در ماه حرام می پرسند. بگو: جنگ در آن گناهی بزرگ است. ولی سد كردن راه خدا و راه علاقه مندی مردم به دین حق، و كفرورزیدن به خدا و هتك حرمت خانه خدا و اخراج ساكنان آن، نزد خدای خالق بزرگتر و مهمتر از آن است. و ایجاد فتنه و محیط نامساعد از قتل هم بالاتر است. مشركان پیوسته با شما در جنگ می باشند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند. و هر كس كه از دینش برگردد، و با كفر بمیرد تمام اعمال او در دنیا و آخرت از میان می رود، و چنین افرادی اهل دوزخند كه همیشه در آن خواهند بود.

218- آنان كه ایمان آورده اند، و آنان كه مهاجرت نموده اند و در راه خدا جهاد كرده اند امید به رحمت پروردگار دارند. و خداوند آمرزنده و مهربان است.



تعدون قتلا فی الحرام عظیمة

و اعظم منه، لویری الرشد راشد



صدودكم عما یقول محمد

و كفر به، و الله راء و شاهد



و اخراجكم من مسجد الله اهله

لئلا یری لله فی البیت ساجد



فانا و ان عیر تمونا بقتله

و ارجف بالاسلام باغ و حاسد



سقینا من ابن الحضرمی رماحنا

بنخلة لما اوقدالحرب واقد



ترجمه: 1 و 2 - شما خونریزی و جنگ را در ماه حرام امر بزرگی بشمار می آورید و حال آنكه اگر شخص فهمیده ای ادراك و رشد را بحساب آورد می فهمد كه بزرگتر از خونریزی در ماه حرام گناهی است كه شما مرتكب می شوید. یعنی: جلو حقایقی را كه محمد آورده است و جلو علاقه مردم را به دین خدا می گیرید، و به دین خدا كفر می ورزید. در حالی كه خدای آفریننده به همه كارهای شما بیناست، و بر تمام اوضاع و احوال جهان شاهد و ناظر است.

3- آری گناه بزرگتر این است كه: شما اهل مسجدالحرام را (كه خانه خداست) از آن اخراج نمودید، و هدفتان این است كه در این خانه هیچ بنده مؤمن و نمازگزاری دیده نشود.

4و5- اگرچه شما ما را در كشتن عمرو بن حضرمی سرزنش كردید، و هر ستمكار و



[ صفحه 209]



حسودی از شما خبرهای دروغین را در باب اسلام شایع كرد، ولی ما هم نیزه هایمان را در «نخلة» از خون ابن حضرمی سیراب كردیم؛ در آن هنگام كه واقد آتش جنگ را روشن نمود.

پس از دو ماه، در ماه مبارك رمضان از سال دوم هجرت غزوه بزرگ بدر بوقوع پیوست؛ جنگی كه مسیر حوادث را جهت داد، و اندازه نیروهای مخالفان و نیروی اسلام را مشخص كرد. نه تنها بین اسلام و بت پرستی، بلكه در هر نزاعی كه میان حق و باطل پیش می آمد!

ابوسفیان بن حرب در راهی كه از شام به مكه می رفت، با كاروان قریش برمی گشت در حالی كه فریادی بلند در شهر مكه برخاست كه: «ای گروه قریش، به ما ضربه ای سخت وارد شده است، به ما ظلمی بزرگ كرده اند. اموال شما كه همراه ابوسفیان بود مورد تعرض محمد و یارانش قرار گرفته است. ولی نمی بینم كه شما در صدد بدست آوردن آن باشید.» [3] .

فریادهایی از این گوشه و آن گوشه پاسخ او را چنین داد: «آیا محمد و یارانش گمان می كنند كه كاروان ابوسفیان مانند كاروان ابن حضرمی است؟ نه، قسم به خدا اینان مسلما خواهند دانست كه جریان غیر از آن است.» پس از آن جمعیت های قریش باشكوه و آراستگی تمام همراه عده و ساز و برگشان از مكه خارج شدند، و قصدشان این بود كه بر مسلمانان حمله كنند و كارشان را در محل هجرت یعنی مدینه تمام سازند. این گروهها فكر می كردند كه كار آسان و ساده است و گویی به سفر شكار بیرون آمده اند.

آیا وضع مسلمانان چه بود؟ در آن هنگام كه فردی به آنان گفت:

«ان الناس قدجمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبناالله و نعم الوكیل.» [4] ...



[ صفحه 210]



ترجمه: «ای مسلمانان، بدانید كه دشمنان شما برای حمله بر شما متحد شده اند. از آنان سخت بیمناك باشید.» اما این خبر ایمان مسلمانان را زیادتر كرد و گفتند: خدا ما را كافی است و او بهترین تكیه گاه و مورد اعتماد ماست.

مصطفی یاران خود را از مهاجران و انصار جمع كرد، و وضع و جریان را از جهات مختلف با آنان در میان گذاشت. و فرمود: «ای یاران من، نظرهای خودتان را به من پیشنهاد كنید، و راهنمایی لازم را در این باب بیان نمایید.» ابوبكر برخاست و سپس عمر بن خطاب، و آنچه را كه از فریضه جهاد و اطمینان به پیروزی باور داشتند گفتند. آنگاه «مقداد بن عمرو» برخاست- یعنی همان كسی كه درسریه «عبیدة بن حارث» از صف قریش خارج شد و به مسلمانان پیوست -او نزد مصطفی آمد و چنین گفت: ای رسول خدا، به آنچه خدا به تو نشان داده و راهنمایی كرده است حركت كن كه ما هم با تو و یار همراه توییم. سوگند به خدا، ما آنچه را كه بنی اسرائیل به موسی گفتند. به تو نمی گوییم آنان به موسی گفتند:

و اذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون [5]

تو همراه با پروردگارت برو و با دشمنان بجنگید كه ما همین جا نشسته ایم. ما این گونه نمی گوییم. بلكه می گوییم، برخیز و راه در پیش گیر كه ما همراه با تو با دشمنان خواهیم جنگید. سوگند به آن خدایی كه تو را بحق مبعوث و مأمور كرد اگر ما را به «برك الغماد» كه دورترین نقطه جنوبی این سرزمین است حركت دهی همراه با تو، و با چابكی تمام مقاومت می كنیم. و حتی تن به تن با دشمن می جنگیم تا به آن نقطه برسی.

مصطفی كه این جمله فداكارانه و عاشقانه او را شنید برایش دعا كرد، و از خدا برایش خیر و بركت خواست. سپس چهره مباركش را به جانب انصار نمود. و این در حالی بود كه هیچ كس از آنان سخنی بر زبان نیاورد. حضرت به جمله قبل خود برگشت و فرمود: «ای یاران وفادار و فداكار من، هر چه راهنمایی به نظرتان می رسد به من بازگویید.»

نماینده آنان، سعد بن معاذ (یكی از دو تن كه نام هر دو سعد بود) پرسید: ای رسول



[ صفحه 211]



خدا، گویا منظور و مقصودت ماییم؟ مصطفی پاسخ داد: آری، مقصودم شما بودید. سعد بپا خاست و چنین گفت: «ای رسول خدا، ما به تو ایمان آوردیم، و تو را تصدیق كردیم، و گواهی دادیم كه آنچه آورده ای حق است، و به همین جهت عهدها و پیمانهایمان را بر گوش و اطاعت سپردیم. ای پیامبر، برای هر كاری كه می خواهی حركت كن كه ما با توایم. و سوگند به خدایی كه تو را بحق مأمور و مبعوث گردانید اگر بخواهی ما را بر لب دریا بیاوری، و خودت در آن داخل شوی ما نیز با تو به درون آن داخل خواهیم شد. از ما هیچ كس تخلف نخواهد كرد، و همه در حكم یك فرد خواهیم بود. ما هیچ ناراضی نیستیم كه فردا با دشمنان روبرو شویم. ما در جنگ مردانی پایدار و استواریم، و در رویارویی با دشمنان افرادی راستگو و وفاداریم. به امید آنكه خدای تعالی آنچه دیده و دل تو را شادمان و خوشحال می سازد از جانب ما به تو نشان دهد. پس ما را به لطف و رحمت و بركت خدای تعالی حركت ده.

مصطفی به لطف و رحمت خدای تعالی آنان را حركت داد تا بر سر چاه بدر فرود آمد. آنجا شنید كه در سپاه مشركان، جایی دورتر از دیگران، سران و اشراف معروف قریش حضور دارند: عتبة بن ربیعة، شیبة بن ربیعة، ولید بن عتبة، حكم بن هشام، نوفل و حكیم دو فرزند خویلد «نضر بن حارث» و «امیة بن خلف»...

پیامبر به یاران خود روكرد و گفت: «این مكه در حقیقت پاره های جگر خود را بسوی شما فرستاده است». پس از اندكی دریافت كه سران قریش از پشت تل ریگی كه در آنجا بود بسرعت حركت كردند، در حالی كه مانند شتران صدا و ناله سرداده بودند، و زیر لب تهدید می كردند. پیرانی كم عقل و بی تدبیر كه غرور و تكبر، و خوردن گوشت شكار آنها را سرمست نموده بود.

پیامبر چهره خود را متوجه آسمان نمود، و به درگاه پروردگارش دست به دعا برداشت. و چنین گفت: «بار الها این قریش است كه با آن تكبر و غرور و فخرفروشی خویش به اینجا روی آورده است، و به ستیزه و مخالفت با تو برخاسته رسول تو را دروغگو معرفی می كند. خدایا به یاری و نصرت تو كه مرا وعده كرده ای محتاجم.»



[ صفحه 212]



آیا عدد مشركانی كه از مكه به آنجا گرد آمده بودند چه مقدار بود؟: هزار مرد جنگی، بلكه بیشتر، با ساز و برگ كامل و سلاح، و همراه با صد اسب كه برای جنگ تعلیم یافته بودند. و مقابل آنها در مكانی نسبة نزدیك، لشكریان مصطفی (ص)، یعنی گروه خداپرستان با تعداد سیصد و چهارده تن صف آرایی كرده بودند: از مهاجران هشتاد و سه تن، و از قبیله اوس نود و یك تن، و از قبیله خزرج صد و چهل تن، كه این گروهها تنها سه اسب در اختیار داشتند.

مشركان سپاه اسلام را ضعیف می شمردند. لذا یكی از سران مشكران با خودپسندی و خودخواهی تمام پیش آمد، می خواست غافلگیرانه به داخل سپاه اسلام آید و به چاه بدر نفوذ پیدا كند. اما حمزة بن عبدالمطلب به او مهلت نداد. با ضربه ای كه در نزدیكی چاه بدر بر او وارد آورد از اسبش به زمین افتاد و در خون خود غلطید.

طاغوتیان قریش خود را بزرگتر از آن می شمردند كه وارد جنگ با چنین گروهی شوند كه تعدادشان اندك است، و اظهار شجاعت می كنند. آنان معتقد بودند كه اگر بر این تعداد اندك پیروز شوند آن پیروزی در میزان جنگ نابرابر سبك و ناچیز است، و اگر شكست بخورند آن شكست با عار و ننگ همیشگی، آنان را سخت می كوبد و هلاك می كند، در حالی كه همین سران كفار قریش پیرمردانی ضعیف عقل و بی تدبیر بودند.

بزرگ قریش «عتبة بن ربیعة» ظاهر شد، و از صف مشركان خارج گشت. و در حالی كه متكبرانه میان برادرش «شیبة» از جانب راستش و پسرش «ولید» از جانب چپش حركت می كرد با لحنی تحقیرآمیز پرسید: آیا مبارزی هست؟ سه مرد جنگی از انصار بجانب او بیرون آمدند. عتبة بن ربیعه از آنان پرسید كه: از كجا و از چه قبیله اید. آنان خود را از جهت اصل و نسبشان معرفی كردند، و گفتند: ما از قبیله «بنی قیلة» میباشیم. عتبة از جنگ با آنان بی میلی و بی اعتنایی نشان داد، و گفت: ما به جنگ با شما نیازی نداریم! سپس ندا در داد كه: ای محمد هماوردان و جنگجویان متناسب با ما را به جنگ ما بفرست. مصطفی سه تن از افراد خاص خانواده هاشمی را بسوی او فرستاد: عمویش: حمزة بن عبدالمطلب و دو پسر عمویش: علی بن ابیطالب و عبیدة بن حارث. جنگ میان آنان چندان طولانی نشد: عتبة بن ربیعة از اسب فرو افتاد، و شیبة برادرش، و ولید پسرش



[ صفحه 213]



نیز در میدان بدر بر زمین بیهوش افتادند! در این حال جنگاوران به یكدیگر نزدیك شدند و بر یكدیگر یورش بردند، و میدان نبرد سخت شعله ور شد. همان دم مصطفی مشتی از سنگریزه های میدان بدر را برگرفت، و به لشكر مشركان پاشید [6] ، و فرمود: «ننگ و رسوایی و زشتی بر این چهره ها باد.»

آنگاه مصطفی چهره دلنشین خود را بسوی سپاه وفادارش متوجه ساخت، و گفت:«ای یاران من، محكم و استوار باشید، و بر این مشركان سخت بتازید. اینان را رها مكنید. یا كشته شوند و یا اسیر، و یا فرار كنند، و نجات را به بهای ننگ و عار خریدار گردند.»

آری، خدای مهربان به وعده خود وفا فرمود، و مؤمنان را كه خدا و رسول خدا را یاری نمودند نصرت و پیروزی عطا كرد، و رعب و هراس را در دلهای دشمنانشان افكند. آنان با ننگ و رسوایی پا به فرار گذاشتند؛ فراری كه عبرت و پند و مثلی بزرگ برای تاریخ و بشر شد.

سپاه اسلام از میدان جنگ بدر پیروزمندانه به مدینه بازگشت؛ با اسیران و غنائم جنگی. شكست خوردگان مشركان هم با ننگ و خواری به مكه برگشتند.

ابن هشام در كتاب: «سیره نبویه» آمار كشته های قریش را در جنگ بدر هفتاد مرد جنگی گفته است، و اسیران آنان هم به همین حدود، یعنی شصت و شش اسیر. و بقیه لشكر مغلوب، به فرار پناه بردند.

اما از مسلمانان در روز جنگ بدر چهارده تن وفادار به اسلام به فیض شهادت رسیدند: شش تن از مهاجران، و هشت تن از انصار. این مردان خدا جان شیرینشان را فدای عقیده پاكشان كردند، و با آبرومندی شهادت و عزت و شرافت جهاد در راه خدا و رسیدن به پاداشهای آخرت به رحمت خدا پیوستند:

«و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(169)فرحین بما آتاهم من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم



[ صفحه 214]



یحزنون(170(یستبشرون بنعمة من الله و فضل، و ان الله لایضیع اجراالمؤمنین(171)الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما أصابهم القرح، للذین احسنوا منهم واتقوا أجر عظیم(172)الذین قال لهم الناس ان الناس قدجمعوا لكم، فاخشوهم فزادهم ایمانا، و قالوا حسبنالله و نعم الوكیل(173)فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء، واتبعوا رضوان الله، و الله ذو فضل عظیم».(174)

آل عمران / 169 تا 174

ترجمه: 169- ای پیامبر، هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنان زنده اند و در سایه پروردگارشان روزی می خورند.

170- آنان بلحاظ فضل و نعمت فراوانی كه خدایشان به آنان داده است شادمانند، و بشارت می دهند به كسانی كه هنوز به آنان ملحق نشده اند كه: نه ترس و بیمی از آینده برای آنان خواهد بود، و نه از گذشته غم و اندوهی دارند.

171- آری، آنان به نعمتی بسیار بزرگ از جانب پروردگار بسیار خوشحالند. و البته كه خدا اجر و پاداش مؤمنان را ضایع نمی كند.

172- كسانی كه با آن همه جراحات كه از دشمن به آنان رسید دعوت خدا و رسول او را اجابت كردند، و از میان مؤمنان آنان كه كارهای نیك انجام دادند، و راه تقوا درپیش گرفتند پاداشی بزرگ خواهند داشت.

173- به اینان بود كه فردی گفت: «دشمنان برای تاختن بر شما متحد شده اند. از آنان بترسید.» اما این تهدید به ایمان آنان افزود، و گفتند: «تنها خدا ما را كافی است. و او بهترین حامی و تكیه گاه ماست.»

174- به همین جهت اینان از میدان نبرد با فضل و نعمت بزرگ خدا بازگشتند در حالی كه هیچ ناراحتی و نگرانی و جریان سوئی به آنان روی نیاورد. از فرمان خدا پیروی كردند. و خداست كه صاحب فضل و عطای بزرگ است.

شهرهای حجاز با قصاید حماسی مشهور و بلندآوازه به گفتن شعر و پاسخ دادن به یكدیگر پرداختند. شعرایی كه جایگاههای مخصوص خودشان را در آن موضع وجدانی و فكری در میدان جنگ بدر گرفته بودند. در حالی كه با سلاح كلماتشان برای



[ صفحه 215]



آمادگی روحیه عمومی جنگویان، علیه دشمنان می جنگیدند. شعرای اسلام در مدینةالرسول كسانی بودند كه مصطفی (ص) آنان را آماده و مجهز كرده بود تا با زبان شعرشان دعوت اسلامی را یاری دهند. آنان در جنگ بدر پس از احساس نشانه ای از پیروزی اسلام فورا به سرودن شعر می پرداختند، و مشركان را به وسیله اشعاری با نیش زبانشان می كوبیدند؛ اشعاری كه مصطفی (ص) آن را چنین وصف كرده است: این اشعار چنان تأثیری بر روح دشمنان داشت كه مؤثرتر و سخت تر از پرتاب نیزه بود. از آن جمله بود شعر حسان بن ثابت انصاری:



1- الا لیت شعری هل اتی اهل مكة

ابادتنا الكفار فی ساعة العسر



2- قتلنا سراة القوم عند مجالنا

فلم یرجعوا الا بقاصعة الظهر



3- تركناهم للعادیات ینبنهم

و یصلون نارا بعد حامیة القعر



4- لعمرك ماحامت فوارس مالك

و اشیاعهم یوم التقینا علی بدر



ترجمه: 1- هان، ای كاش می دانستم آیا این خبر به اهل مكه رسید كه ما كافران را چگونه در آن هنگام سخت هلاك نمودیم؟

2- ما رؤسای بزرگ آن قوم كافر را در میدان نبردمان و در فرصت مناسبی كه برایمان حاصل شد كشتیم. آنان به شهر و خانه هایشان برنگشتند مگر با پشت شكسته و خردشده.

3- ما آنان را به دست سواران شبیخون زننده سپردیم تا ضربه كاری را بر آنان وارد سازند، و پس از آن به آتشی داخل شوند كه تا قعر آن شعله ور وسوزان است.

4- سوگند به جان تو، كه سواران تیزرو و مالك و یارانشان، در آن روز كه بر كنار چاه بدر با آنان روبرو شدیم هیچ دوام نیاوردند.

و از قصیده كعب بن مالك انصاری



1- الا هل اتی غسان من نأی دارها

و اخبر شی ء بالامور علیمها



2- بان قدرمتنا عن قسی عداوة

معد معا، اذمااتاناز عیمها



3- نبی له فی قومه ارث عزة

و اعراق صدق هذبتها ارومها



4- فساروا و سرنا فالتقینا كأننا

اسود لقاء لایرجی كلیمها



5- ضربناهم حتی هوی فی مكرنا

لمنخر سوء من لوی عظیمها





[ صفحه 216]





6- فولوا و دسناهم ببیض صوارهم

سواء علینا حلفها و صمیمها



ترجمه: 1- آیا به غسان خبر رسیده است، از فراق و دوری خانه اش؟ در حالی كه آزموده ترین افراد نسبت به امور كسی است كه عالم به آن امور باشد.

2- آیا به او خبر داده اند كه قبیله معدمارا به سبب دشمنی سخت هدف تیر قرار دارد؛ در آن هنگام كه رئیس و مهتر آنان نزد ما آمده بود؟

3-محمد پیامبری است كه در میان قوم خود دارای میراث عزت و شرافت است، واصل و نژاد راستینی كه آباء و اجدادش آن را پاك و پاكیزه ساخته اند.

4- آنان به راه افتادند و ما هم حركت كردیم تا مقابل یكدیگر قرار گرفتیم. ما در رویارویی با آنان گویی شیرانی بودیم كه چون بر كسی ضربه و زخمی وارد آورند امید علاج و بهبودی به او نمی باشد.

5- ما به آنان سخت ضربه وارد كردیم، تا آنجا كه «لؤی»كه رئیس و مهترشان بود در میدان نبرد ما با سینه بر زمین افتاد.

6- آنها پا به فرار گذاشتند، و ما با شمشیرهای تیز و برنده آنها را كوبیدیم، درحالی كه هم پیمانشان و افراد خودشان برای ما یكسان بودند وفرقی نداشتند.

شعرای مشركان در مكه برای گرفتن انتقام فریادها سرداده بودند، و بر سران و اشراف كشته شده خود كه در میدان جنگ بدر بر زمین افتاده بودند می گریستند.

ضرار بن خطاب برای ابوالحكم بن هشام یعنی ابوجهل مرثیه ای ساخت كه در آن از مردم برای گرفتن انتقام كمك و یاری خواسته بود.



1- الا من لعین باتت اللیل لم تنم

تراقب نجما فی سواد من الظلم؟



2- كأن قذی فیها، و لیس بها قذی

سوی عبرة من جائل الدمع تنسجم



3- فآلیت لاتنفك عینی بعبرة

علی هالك بعد الرئیس ابی الحكم



4- علی هالك اشجی لؤی بن غالب

أتته المنایا یوم بدر فلم یرم؟



5- فلاتجزعوا آل المغیرة واصبروا

علیه و من یجزع علیه فلم یلم



6- وجدوا فان الموت مكرمة لكم

و ما بعده فی آخر العیش من ندم



ترجمه: 1- آیا چه كسی یار و غمخوار چشمی است كه شب را به روز آورده است



[ صفحه 217]



در حالی كه هیچ نخوابیده و نیارمیده است، و میان تاریكیها در پی دیدن و پیدا كردن ستاره ای است.

2- گویی در چشم او خاشاكی است و حال آنكه چشمش را هیچ خس و خاشاكی نیست، جز اشكی كه پی درپی و آرام آرام از دیده اش جاری است.

3- من سوگند یاد كرده ام كه دیدگانم دائما اشك آلود باشد، بر آن فردی كه پس از رئیس و بزرگ ما ابوالحكم هلاك شد.

4- بر آن كشته ای كه «لؤی بن غالب» را سخت اندوهگین كرد. خطرات مرگبار در جنگ بدر او را هدف قرار داد ولی او از جای و موقف خود تكان نخورد.

5- ای خاندان «مغیرة» بیتابی مكنید، و بر این حادثه صبر نمایید. با اینكه هر كس بر او گریه و بیتابی كند مورد ملامت نخواهد بود.

6- كوشا و پابرجا باشید كه مرگ برای شما عزت و شرافت است، و پس از آن در عالم دیگر و زندگی دیگر شما را هیچ پشیمانی نخواهد بود.

«امیة بن أبی الصلت» یعنی همان كسی كه پیش از بعثت به زبان ایمان آورد و به قلب كافر شد، قصیده ای طولانی گفت كه در آن بر سران و اشراف قریش كه در جنگ بدر كشته شده بودند به مرثیه و نوحه سرایی پرداخته است...

شاعره هایی نیز از دو گروه جایگاه خود را در میدان جنگ بدر گرفته بودند، و اشعاری سروده بودند. ابن اسحاق در كتاب: «السیرةالنبویه» چهار قصیده از «هند» دختر «عتبة» و دو قصیده از «صفیه» دختر مسافر نوه «امیة بن عبدشمس» نقل كرده است. چنانكه قصیده ای هم از «هند» دختر «اثاثة» نوه عبدالمطلب كه برای شهید خود از شهدای بدر مرثیه سرایی كرده است نقل نموده، و قصیده دیگری از «قتیلة» دختر «حارث» درباره نضر بن حارث كه پس از آن جنگ، در مكانی به نام «اثیل» میان بدر و مدینه بسختی و تلخی كشته شد آورده است. در آن قصیده چنین گوید:



1- یا راكبا ان «الاثیل» مظنة

من صبح خامسة و أنت موفق



2- أبلغ بهامیتا بأن تحیة

ما إن تزال بهاالنجائب تخفق



3- منی الیك، و عبرة مسفوحة

جارت بواكفها و أخری تخنق





[ صفحه 218]





4- هل یسمعنی النضر ان نادیته

أم كیف یسمع میت لاینطق



5- أمحمد یا خیرضن ءكریمة

فی قومها و الفحل فحل معرق



6- ما كان ضرك لومننت و ربما

من الفتی و هو المغیظ المحنق



7- أو كنت قابل فدیة فلیفدین

با عز ما یغلو به ما ینفق



8- فالنضر اقرب من اسرت قرابة

و احقهم ان كان عتق یعتق



ترجمه: 1- ای سوار، باید بدانی كه تو پس از طی پنج روز به محل «أثیل» می رسی و در این سفر موفق می باشی.

2- در آنجا به آن خفته در خاك: (نضر بن حارث) سلام برسان؛ سلامی كه همواره شترسواران صلای آن را می دهند.

3- و به او بگو كه: این اظهار غم و اندوه فراوان من است به تو در حالی كه مقداری از اشك مرا دیدگان سرازیر می كند و مقداری دیگر در گلو می ماند، و راه آه كشیدن را بر من می گیرد.

4- آیا اگر «نضر» را فراخوانم گوش به من می سپارد و سخن مرا می شنود؟ آیا چگونه مرده ای كه سخن نمی گوید سخن مرا بشنود؟!

5- ای محمد، ای بهترین فرزند از شخصیتی كه در میان قوم خود بسیار گرانقدر و بزرگوار است. و البته كه انسان برتر و عالی انسانی است كه دارای اصل و ریشه و نژاد عالی باشد.

6- ای محمد، اگر تو به من احسان می كردی هیچ زیانی به تو وارد نمی ساخت. و فراوان اتفاق افتاده كه جوانمرد به دشمن خود نیكی و احسان نموده در حالی كه نسبت به او بسیار خشمگین و غضبناك بوده است.

7- و آیا تو پذیرای فدیه ای بودی تا با عزیزترین و گرانبهاترین قیمتی كه برای آن داده می شود به تو تقدیم گردد؟

8- بدان كه «نضر» نزدیكترین خویش من بود كه تو او را اسیر كردی. و اگر قرار بود كه برده ای آزاد گردد او سزاوارترین فرد بود كه آزاد شود.

نقل می كنند كه وقتی این ابیات «قتیلة» درباره نضر بن حارث به گوش رسول



[ صفحه 219]



خدا (ص) رسید فرمود: «اگر این ابیات پیش از كشته شدن نضر به من رسیده بود در حق او احسان می كردم.»

پیروزی مسلمانان در میدان بدر موضوعی بسیار شگفت آور و كم سابقه بشمار آمد كه قریش آن را تصور نمی كردند، در حالی كه آنان با سپاهی از هزار مرد جنگی، با ساز و برگ و با سلاح كامل برای مقابله با اسلام جمع و متحد شده بودند. قریش اصلا تصور نمی كردند پیشوای مسلمانان، رسول خدا (ص) با سیصد تن از یارانش بر آنان پیروز گردد. اما قوانین حیات این پیروزی ها را هیچ گونه حادثه بی سابقه و غریب و عجیب تصور نمی كند.


[1] اين جنگها را كه خود پيامبر در آنها شركت داشت غزوات ناميده اند.

[2] اين جنگها كه پيامبر در آنها شركت نداشت «سرايا» ناميده شده است. اوضاع اين سرايا را در جزء دوم «السيرةالنبويه و تاريخ طبري» مطالعه نماييد.

[3] حرب فرزند «امية» و «امية» فرزند عبداشمس بشمار مي آمد.

[4] آل عمران / 173 - ابتداي آيه چنين است: الذين قال لهم الناس ان الناس قدجمعوا... آن مؤمناني كه وقتي منافقي مانند نعيم بن مسعود اشجعي به مسلمانان گفت: اي مسلمانان، بدانيد كه دشمنانتان عليه شما متحد شده اند.

[5] مائدة/24 - ابتداي آيه: قالوا يا موسي انا لن ندخلهاغ ابدا ماداموا فيها فاذهب... قوم گفتند: اي موسي ما هرگز به آن شهر تا وقتي كه آنان هستند وارد نخواهيم شد. تو همراه با پروردگارت...

[6] آيه شريفه: و ما رميت اذرميت و لكن الله رمي، در همين جريان نازل شده است. يعني: اي رسول، در آن هنگام كه تو سنگريزه و خاك بر مشركان قريش پاشيدي به ظاهر تو پاشيدي ولي در حقيقت خدا بود كه برآنان خاك و سنگريزه پاشيد. انفال/17.